دو غزل از کتاب قدیمی ” آبستن از آبی”
-۱-
از دست و پای خسته شکستیم سلسله
بستیم با قبیلهء فریاد قافله
دیدیم از تهاجم سیلاب آتشین
حتا برای کوه نماندهست حوصله
دیدیم باز میشکند استخوان شهر
از اضطراب خانهبرانداز زلزله
با شعر یک قناری آواره ساختیم
از آتش شکستهء پرهای چلچله
-۲-
شب به خیر، ای آفتاب سوخته! رفتی دگر
آتشی در خلوتم افروخته،، رفتی دگر
رشته ات بود از طلا اما برای آسمان
جامهء سرد و سیاهی دوخته رفتی دگر
میروی با کاسهء لبریز، نوش جان شب!
دم به دم شیر افق را دوخته، رفتی دگر
تا به بازار سیاه شام ولخرجی کنی
سکهء زرین روز اندوخته، رفتی دگر
ای رفیق روزهای رفته! با چندین هنر
سوختن را بهر من آموخته ، رفتی دگر!
سمیع حامد