سپیده در نفس سرد شب تپید و شکست
ز برج حادثه خورشید پرکشید و شکست
ستاره یی که چراغ چریک شب ها بود
ز چشم غمزدهء آسمان چکید و شکست
سکوت ماه ز خلوتسرای خوابزده
میان دیدهء من بالگسترید و شکست
دلم که منتظر فجر سبز جنگل بود
ز لحظه های بشارت گلی نچید و شکست
ز باغ ها چه بخوانم که از نگونی بخت
بهار بر لب باران فرا رسید و شکست
.
از کتاب قدیمی ” شیشه های تشنه” سمیع حامد