تو فارغ از فکرمنی، من دیده در راه توام
هق هق زده کنجِ سرک خندیده در راه تو ام
از بس که ویران گشته ام شاید که نشناسی مرا
برگردنم شال ترا پیچیده در راه تو ام
تا لحظهء دیدارما درکوچه جشن گل شود
مرسل به شوق دیدنت کاریده در راه توام
برباد میگردم اگر این بارهم دِل دِل کنی
مانند یک کاغذپران لرزیده در راه تو ام
تا آینه سازی مرا برگرد، ای خودخواه من!
من چشمه در راه تو ام،بیرون بیا، ای ماه من!
سرتاقدم اشک خوشی گردیده در راه توام
تو فارغ از فکر منی، من دیده درراه توام!
از کتاب « دیوانه در قرنطین» سمیع حامد