درجاده های خالی باخود مقابل استم
بسیار لااُبالی باخود مقابل استم
دل آب گشته اما از دیده ام نریزد
هنگام خشکسالی باخود مقابل استم
بسیارلااُبالی در جاده های خالی
باخودمقابل استم مقتول و قاتل استم
ازهرطرف که خواهی، ای موج!خوش بیایی!
مانند یک جزیره یک پاره ساحل استم
انداختی اگرچه در سطل آشغالم
الماس عشق گل کرد ازمعدن زغالم
هرچند پیش پایت افتاده در گِل استم
مانند یک ستاره سرتا به پا دل استم
در چشمهء سیاهت با خود مقابل استم!
از کتاب « دیوانه در قرنطین» سمیع حامد